1. از مامان و بابا                                                                                                                                   
   
2. از شوهرت                                                                                                                                                     
   
3. از خدا                                                                                                                                 
   
4. از عشقت                                                                                                                                      
   
5. از رفیقت
   

;-)خواستم چشمهايت را از پشت بگيرم""" ديدم طاقت اسمهايى كه ميگويى را ندارم...!

بعد از مدتها ديدمش،دستامو گرفت گفت چقدر دستات تغييركردن خودمو كنترل كردم و لبخند زدم،تو دلم گريه كردم! دم گوشش گفتم:بى معرفت دستام تغييرنكرده دستاى تو به دستاى اون عادت كرده...!

يارو نشسته بود داشت تلويزيون ميديد كه يهو مرگ اومد پيشش! مرگ گفت الان نوبت توئه كه ببرمت! مرده يه كم آشفته شد و گفت: داداش اگه راه داره بيخيال ما شو. مرگ:نه اصلا راه نداره!همه چى طبق برنامست.طبق ليست من الان نوبت توئه مرده گفت:حداقل بذار برات يه شربت بيارم خستگيت در بره بعد جونمو بگير. مرگ قبول كرد و مرده رفت شربت بياره! توى شربت ٢تا قرص خواب خيلى قوى ريخت! مرگ وقتى شربت رو خورد به خواب عميقى فرو رفت ... مرده وقتى مرگ خواب بود ليستو برداشت اسم خودشو پاك كرد و اسمشو آخر ليست نوشت... مرگ وقتى بيدار شد گفت:دمت گرم داداش حسابى حال دادى،خستگيم در رفت به خاطر اين محبتت منم بيخيال تو ميشمو ميرم از آخر ليست شروع به جون گرفتن ميكنم!!!

هيچ خارى در سايه ى گل احساس خوارى نميكند، سايه ات ماندگار، تك گل روزگار *((( Z )))*

روزى مردى به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل متوجه ميشود كه هتل به كامپیوتر مجهز است تصمیم ميگيرد به همسرش ايميل بزند،نامه را مينويسد اما در تايپ آدرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينكه متوجه شود نامه را ميفرستد در اين ضمن در گوشه اى ديگر از اين كره خاكى زنى كه تازه از مراسم خاكسپاری همسرش به خانه بازگشته بود با اين فكر كه شايد تسليتى از طرف دوستان و آشنايان داشته باشه به سراغ كامپیوتر ميرود تا ايميلها رو چك كند اما پس از خواندن اولين نامه غش ميكندو بر زمين مى افتد پسراو با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مى افتد: گيرنده:همسر عزيزم موضوع:من رسيدم ميدونم كه از گرفتن اين نامه حسابى غافلگير شدى، راستش آنها اينجا كامپیوتر دارند و هر كسى به اينجا بياد ميتونه براى عزيزانش نامه بفرسته,من همين الان رسيدم و همه چيز رو چك كردم، همه چيز براى ورود تو روبه راهه,فردا ميبينمت اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بى خطر باشه ، واى اينجا چقدر گرمه!!!!!

وقتى خداوند آدم و حوا را خلق كرد بهشون گفت: دو هديه بيشتر برام نمونده*اولى هنر جيش كردن ايستاده است* آدم نذاشت حرف خداوند تموم بشه و فرياد زد: براى من. براى من. خواهش ميكنم خدا اين هديه رو بده به من،زندگى منو خيلى راحت ميكنى,خواهش ميكنم,خواهش ميكنم بده به من!! حوا سرش رو تكان داد به معناى رضايت و گفت براى من مهم نيست به اين صورت خداوند اين هديه رو داد به آدم, آدم خوشحال شد وشروع كرد به دويدن در باغ و جيش كردن كنار هر درخت و درختچه...رفت كنار ساحل و شروع كرد به نقاشى كردن با ادرارش بر روى ماسه. خداوند و حوا خيره به آدم نگاه ميكردند كه از شادى درپوستش نميگنجيد. حوا از خداوند پرسيد: پروردگارا دومين هديه چيست؟؟ خداوند فرمود عقل دخترم!! عقل!! اون مال تو است!!!!!

دختر كوچك به مهمان گفت ميخواى عروسكامو ببينى؟ مهمان با مهربانى جواب داد بله،حتما! دخترك دويدو همه ى عروسكها رو آورد،بعضى از اونا خيلى با نمك بودن ولى در بين اونا يكى از همه قشنگتر بود. مهمان از دخترك پرسيد كدومشو از همه بيشتر دوست دارى؟و پيش خودش فكر كرد حتما اونى كه از همه قشنگتره‌... اما خيلى تعجب كرد وقتى كه ديددخترك به عروسك تكه پاره اى كه يك دست هم نداشت اشاره كردو گفت اينو بيشتر از همه دوست دارم.مهمان با تعجب گفت اينكه زياد خوشكل نيست!؟ دخترك جواب داد:آخه اگه منم دوستش نداشته باشم ديگه هيشكى نيست كه باهاش بازى كنه و دوستش داشته باشه. و اونم دلش ميشكنه...